نمایی از کوهستان برفی مزایجان(Landscapes of Snowy Mountain of Mazayejan)
پاسی از شب رفته بود و برف می بارید،
چون پرافشان پری های هزار افسانه ای از یادها رفته.
باد چونان آمری، مأمور و ناپیدا،
بس پریشان حكم ها می راند مجنون وار،
بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته.
برف می بارید و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه می رفتیم.
چه شكایت های غمگینی كه می كردیم،
یا حكایت های شیرینی كه می گفتیم
هیچ كس از ما نمی دانست،
كز كدامین لحظه ی شب كرده بود این باد برف آغاز.
هم نمی دانست كاین راه خم اندر خم
به كجامان می كشاند باز.
برف می بارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود،
زیر این كج بار خامُش بار، از این راه
رفته بودند و نشان پای هاشان بود...
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۲ ب.ظ توسط محمود
|